کد جلوگیری از راست کلیک موس

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که طمع را شعار خود گرداند خود را خرد نمایاند ، و آن که راز سختى خویش بر هر کس گشود ، خویشتن را خوار نمود . و آن که زبانش را بر خود فرمانروا ساخت خود را از بها بینداخت . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

نویسندگان وبلاگ -گروهی
رها طاهری(41)
لینک دلخواه نویسنده

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :24
بازدید دیروز :18
کل بازدید :761874
تعداد کل یاداشته ها : 85
103/2/8
9:16 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
رها طاهری[767]
بسم الله الرحمن الرحیم من نه عاشق بودم ونه محتاج نگاهی که بلغزد بر من من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت گرچه در حسرت گندم پوسید من خودم بودم و هر پنجره ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود و خدا می داند بی کسی از ته وابستگی ام پیدا بود...

خبر مایه
پیوند دوستان
 
عاشق آسمونی عاشقان شکوفه های زندگی ((( لــبــخــنــد قـــلـــم ((( جاده صدایم کن... عکس و مطلب جالب و خنده دار آموزه ـ AMOOZEH.IR منتظر ظهور افســـــــــــونگــــر بچه مرشد! ♥هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب♥ رقصی میان میدان مین پژواک ****شهرستان بجنورد**** +O BABI 1992 .: شهر عشق :. اس ام اس جوک SMS jok منطقه آزاد احمد چاله پی ستاره سهیل انسان جاری دهیاری روستای آبینه(آبنیه) مشاوره - روانشناسی شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد Dark Future سلامتی و فرج امام زمان صلوات عشق ترانه ی زندگیم (Loyal) Manna السلام علیک یا علی بن موسی الرضا گذری به نام امام نقی علیه السلام behtarinamkhoda گلی از بهشت عاشق فوتبال20 ایـــــــران آزاد asheghe tanha جواد قدرتی javadghodrati با ولایت زنده ایم کیمیا نوری چایی_بیجار صدفی برای مروارید سید خراسانی پرسپولیس کسب درامد و تجارت اینترنتی و معرفی سایت های خوب برای شروع کار هدایت قرآنی ایرانیان ایرانی سکوت پرسروصدا عشق تابینهایت پـنـجـره تنهاترین صل الله علی الباکین علی الحسین کودکان استثنایی دنیای شادی خوش مرام ☆ღ•.کلــــــبه ی شــــــــــــــعـر•.ღ☆ ►▌ ....عسا قلم....▌ ◄ روان شناسی و کودکان استثنایی مقاله های تربیتی MOHAMMAD مذهب عشق پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان خـــــستــــــــــــه امـــــــــــــــــ مناجات با عشق شیدایی .: دهکده عشق :. بی انتهای دور امپراتوری هخامنشیان ME&YOU *غدیر چشمه هیشه جاری* یادداشت های من مندیر به دلتنگی هام دست نزن جیگر نامه صبح دیگری در راه است جوانان بیجار وبلاگ رسمی علیرضا خسروی مجله تفریحی سرگرمی فیسبوکی ها فروشگاه شاپ تو شاپ شهدا شرمنده ایم آزادی بیان راز خوشبختی پری دریایی موسسه تبلیغاتی ایساتیس لطیفه ، تا ریخی ، مذ هبی، اخلا قی ، سر گر می . جوک و خنده عکس ببین کیف کن دهاتی قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی کشکول روان شناسی و روان شناسی کودک و نوجوان ミ★ミسکوت غمミ★ミ Romance هر چی بخوای ولایی پرسش مهر + پیشرفت، راه‌های پیشرفت و موانع پیشرفت چـــــاوش ( چه خبر از دنیا ؟؟؟؟) آرش...پسر ایده آل من زندگی زیباست پس بخند خاطره دوستانه غم دنیا رو دوشمه.... طوفان در پرانتز - نرم افزار شاعره . قاضی مالخر بهترین ها دراینجا همه جور اس ام اس آینده ی سبز عاشقانه ها دنیای واقعی جک جک جکستان تو ان تو یه دختر تنها music 90 راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد عشق به خدا سیاست روز عاشقانه

- بهترین دوست، خداست، او آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد.

- خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم.

- خود را ارزان نفروشیم، در فروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند: قیمت=خدا!

- این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.

- وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است.

- یادمان باشد که خدا هیچ وقت ما را از یاد نبرده است.

- کسی که با خدا حرف نمی زند، صحبت کردن نمی داند.

- آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است.

- کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشنی نمی کند.

- خدا بی گناه است در پروند? نگاه تان تجدید نظر کنید.


91/8/22::: 12:29 ص
نظر()
  
  

شیشه نازک احساس مرا دست نزن چندشم میشود از لکه انگشت دروغ انکه میگفت که احساس مرا میفهمد کو کجا رفت که احساس مرا خوب فروخت


  
  

 

خدای عزیز!

به جای اینکه بگذاری مردم بمیرند و مجبور باشی آدمای جدید بیافرینی، چرا کسانی را که هستند، حفظ نمیکنی؟

امی

 

خدای عزیز!

شاید هابیل و قابیل اگر هر کدام یک اتاق جداگانه داشتند همدیگر را نمیکشتند، در مورد من و برادرم که مؤثر بوده .

لاری

 

خدای عزیز!

اگر یکشنبه، مرا توی کلیسا تماشا کنی، کفشهای جدیدم رو بهت نشون میدم.

میگی


خدای عزیز!

شرط میبندم خیلی برایت سخت است که همه آدمهای روی زمین رو دوست داشته باشی. فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولی من هرگز نمیتوانم همچین کاری کنم.

نان


خدای عزیز!

در مدرسه به ما گفته اند که تو چکار میکنی، اگر تو بری تعطیلات، چه کسی کارهایت را انجام میدهد؟

جین


خدای عزیز!

آیا تو واقعاً نامرئی هستی یا این فقط یک کلک است؟

لوسی


خدای عزیز!

این حقیقت داره اگر بابام از همان حرفهای زشتی را که توی بازی بولینگ میزند، تو خانه هم استفاده کند، به بهشت نمیرود؟

آنیتا


خدای عزیز!

آیا تو واقعاً میخواستی زرافه اینطوری باشه یا اینکه این یک اتفاق بود؟

نورما


خدای عزیز!

چه کسی دور کشورها خط میکشد؟

جان


خدای عزیز!

من به عروسی رفتم و آنها توی کلیسا همدیگر را بوسیدند. این از نظر تو اشکالی نداره؟

نیل


خدای عزیز!

آیا تو واقعاً منظورت این بوده که نسبت به دیگران همانطور رفتار کن که آنها نسبت به تو رفتار میکنند؟ اگر این طور باشد، من باید حساب برادرم را برسم.

دارلا


خدای عزیز!

بخاطر برادر کوچولویم از تو متشکرم، اما چیزی که من به خاطرش دعا کرده بودم، یک توله سگ بود.

جویس


خدای عزیز!

وقتی تمام تعطیلات باران بارید، پدرم خیلی عصبانی شد. او چیزهایی دربارهات گفت که از آدمها انتظار نمیرود بگویند. به هر حال، امیدوارم به او صدمهای نزنی.

دوست تو (اما نمیخواهم اسمم رو بگم)


خدای عزیز!

لطفاً برام یه اسب کوچولو بفرست. من فبلاً هیچ چیز از تو نخواسته بودم. میتوانی دربارهاش پرس و جو کنی.

بروس


خدای عزیز!

برادر من یک موش صحرایی است. تو باید به اون دم هم میدادیها! ها!

دنی

 

خدای عزیز!

من میخواهم وقتی بزرگ شدم، درست مثل بابام باشم. اما نه با اینهمه مو در تمام بدنش.

تام


خدای عزیز!

فکر میکنم منگنه یکی از بهترین اختراعاتت باشد.

روث

 

خدای عزیز!

من همیشه در فکر تو هستم حتی وقتی که دعا نمیکنم.

الیوت


91/8/21::: 8:17 ص
نظر()
  
  

طناب

این داستان را در دلتان با صدای بلند و با توجه بخوانید. مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت.

داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود. او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد. به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند . کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..

سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است. حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند: “خدایا کمکم کن”. ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ – نجاتم بده. – واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم. – البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی. – پس آن طناب دور کمرت را ببر برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند. روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!

و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟ هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود شک نکنید. هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است. هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست


91/8/21::: 8:13 ص
نظر()
  
  

یک جفت کفش طلایی

روزی دخترکی که در خانواده ای بسیار فقیر زندگی می کرد از خواهرش پرسید مادرمان کجاست؟
خواهر بزرگش پاسخ داد که مادر در بهشت است؛ دخترک نمی دانست که مادر آنها به دلیل کار زیاد و بیماری صعب العلاج، چشم از جهان فرو بسته بود.
کریسمس نزدیک بود و دخترک مدام در مقابل ویترین یک فروشگاه کفش زنانه لوکس می ایستاد و به یک جفت کفش طلایی خیره می شد. قیمت کفش 50 دلار بود و دخترک افسوس می خورد که نمی تواند کفش را بخرد.

کریسمس فرا رسید و پدر دو دختر که در معدن کار می کرد مبلغ 40 دلار را برای هر کدام از بچه ها کنار گذاشت تا این که در هنگام تحویل سال به آنها داد. دخترک بسیار آشفته شد و فردای آن روز سریع کیف و کفش قدیمی اش را به بازار کالا های دست دوم برد و آن را با هر زحمتی که بود به قیمت 10 دلار فروخت؛ سپس فورا به سمت کفش فروشی دوید و کفش طلایی را خرید. در حالی که کفش را به دست داشت، پدر و خواهرش را راضی کرد تا او را تا اداره پست همراهی کنند. وقتی به اداره پست رسیدند، دخترک به مأمور پست گفت که لطفاً این کفش را به بهشت بفرستید. مأمور پست و خانواده دختر سخت تعجب کردند؛ مأمور با لبخند گفت که برای چه کسی ارسال کنم؟ دخترک گفت که خواهرم گفته مادرم در بهشت است من هم برایش کفش خریدم تا در بهشت آن را بپوشد و در آنجا با پای برهنه راه نرود، آخر همیشه پای مادرم تاول داشت.

کفش کریسمس مادر خرید عید بهشت


  
  

شعر زیبای سیب و جوابیه ها

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
همسایه عشق سیب باغچه باغبان سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

حمید مصدق ( خرداد 1343)

 

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

فروغ فرخزاد

 

او به تو خندید و تو نمی دانستی
این که او می داند
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
از پی ات تند دویدم
سیب را دست دخترکم من دیدم
غضبآلود نگاهت کردم
بر دلت بغض دوید
بغض ِ چشمت را دید
دل و دستش لرزید
سیب دندان زده از دست ِ دل افتاد به خاک
و در آن دم فهمیدم
آنچه تو دزدیدی سیب نبود
دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک
ناگهان رفت و هنوز
سال هاست که در چشم من آرام آرام
هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان
می دهد آزارم
چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم
می دهد دشنامم
کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که خدای عالم
ز چه رو در همه باغچه ها سیب نکاشت؟

مسعود قلیمرادی

 

دخترک خندید و
پسرک ماتش برد
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد
غضب آلود به او غیظی کرد
این وسط من بودم
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام
هر دو را بغض ربود
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت
او یقیناً پی معشوق خودش می آید
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود
مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

جواد نوروزی


  
  

من رفتنی ام

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه!
گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم!
گفتم: دکتر دیگه ای.. خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد!
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟

گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن.. تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم!؟
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم؛ اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت، خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد! با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن.. آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه!

سرتونو درد نیارم من کار میکردم؛ اما حرص نداشتم.. بین مردم بودم؛ اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم..
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم.. گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم.. مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم.. خلاصه اینکه این ماجرا منو آدم خوب و مهربانی کرد.
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟

گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم! با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!

هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم.. گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم؟ گفتن: نه! گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند: نه!
خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه

مرگ زندگی خوب بودن خدا


91/8/17::: 1:58 ع
نظر()
  
  

با تو هستم ای دوست با تو هستم با تو/ای رفیقی که نداری امید/ناامیدانه بخند/دل به دنیا مسپار/زندگی کاروانیست که هر روز ناله کنان/

از بر چشم زمان میگذرد/دیده ات را بگشای/کاروان رفت تو از غافله دوری ای دوست/خاک را باورکن ای نهالی که نداری امید/ نا امیدانه بمان چون

من خسته دل شوریده/خاک مرکز یک جنبش وبرخاستن است/هر نهالی ز نهال دگر است /هر امیدی ز امید/طوق تنهایی را ز گلویت بگشای

فکر یارانت باش/مرهمت رفت که رفت هستی ات را که نبرد/فرض کن باغبان بودی ویک ناز/دست غیبی زد ویکباره بریخت/فرض کن/اهوی دشت

بود و تو صیاد لحظه ای چند گرفتی ز کمند تو گریخت/دستهایت پاک است هر شبانگاه به منزلگه یکتا برسان خاک دل را بزدای خویشتن را بسپار

دست زمان.


  
  

 

من او را پیدا کردم من تو را پیدا کردم بیهوده به دنبال او میگشتم من او را داشتم  ونمیدانستم چرا که نمیدانستم زیباترین چیزها انهایی

نیستندکه در دور دستها به دنبالشان میگردیم گاهی همه هستی در کنار ماست کم سویی چشمهاست که ما را به بیراهه می اندازد.

بیراهه هایی را  که رفتیم به گذشته بسپار و گذشته را به باد.

راه زندگی برای هیچکس رو به گذشته نبوده است زندگی رو به فرداست که ادامه دارد نه به دیروز.


  
  

زیباترین آرایش برای لبان تو؛ راستگویی
برای صدای تو؛ دعا به درگاه خداوند
برای چشمان تو؛ رحم و شفقت
برای دستان تو؛ بخشش
برای فکر تو؛ اعتماد
برای قلب تو؛ عشق
و برای زندگی تو؛ دوستی هاست


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ با کلی مطالب جالب و خواندنی بروزم با ...
+ عزیزان به وب منسر بزنید ممنونم
+ برای اطلاع از هنر های مختلف ایرانی و بروز شدن وب در خبرنامه وبلاگ عضو شوید منتظر بازدید و نظر شما هستم.


+ سلام با مطالب هنری در خدمت دوستداران و علاقمندان به هنر هستم.


+ سلام با مطالب خواندنی در مورد هنر و هنرمند در خدمت تمامی دوستداران هنر ایران زمین هستم.*** شما می توانید با عضویت در خبر نامه وبلاگ ما از بروز شدن ما با خبر بشید.


+ با سلام
+ سلام از تمامی دوستانی که از وب من بازدید کردند تشکر می کنم و این گلو تقدیم به بهترین دوستانم می کنمخوش باشید و سلامت.


+ با سلام با مطالب هنری و ... به روزم بیاید و حالشو ببرید.


+ با سلام با مطالب هنری در زمنینه گرافیک و اس ام اس های زیبا در خدمت دوستان هستم