دیروز داشتم چند رباعی منسوب به شیخ ابوالسعید ابوالخیر? را میخواندم. به نظرم بسیار زیبا رسیدند. یکی از آنها حسابی سرمستم کرد. اجازه بدهید شما را هم در این مستی شریک کنم:
گفتم: چشمم... گفت: به راهش میدار
گفتم: جگرم... گفت: پر آهش میدار
گفتم که: دلم... گفت: چه داری در دل؟
گفتم: غم تو، گفت: نگاهش میدار!
تعداد زیادی رباعی به روزگار ما رسیده است که شاعر آنها را شیخ ابوالسعید ابوالخیر دانستهاند? اما بسیاری از آنها را در دیوان عارفان دیگر هم میتوان یافت (به عنوان مثال تقربیا تمامی رباعیات خواجه عبدالله انصاری را به نام شیخ هم نوشتهاند.) شاید تعجب کنید اما بعضی از این رباعیها را در دیوان مولوی که ??? سال بعد از ابوالسعید ابوالخیر میزیسته دیدهام! به همین دلیل بهتر است بگوییم این رباعیات منسوب به شیخ ابوالسعید ابوالخیر هستند.
ایران زادگاه عرفان بود. از زمان سلطانالعارفین بایزید بسطامی? با اینکه ایران در تسلط خلیفهی بغداد بود زبان فارسی به عنوان زبان رسمی عارفان و صوفیان به کار رفت اما زبان عربی زبان رسمی فقیهان بود. جالب اینکه افرادی که به نحوی با هر دو طایفهی عارفان و فقیهان دمخور بودهاند کتابهای فقهیاشان را به زبان عربی و متون عرفانیاشان را به زبان فارسی نوشتهاند مثل: جناب امام محمد غزالی. ابن بطوطه? ? جهانگرد معروف میگوید : در قاهره گروهی از درویشان ایرانی را دیدم که خانقاهی داشتند و ذکر میگفتند و سماع میکردند. در زمان او (نیمهی اول قرن ?) دنیای اسلام به دو بال شرقی و غربی تقسیم میشده که تقریبا بغداد مزر این دو ناحیه بوده. در بخش شرقی که از ایران تا هند و چین را شامل میشده زبان فارسی زبان رسمی بوده و در بخش غربی زبان عربی. یکی از دلایل نفوذ زبان فارسی کوششهای عارفان و صوفیان در ترویج مرام و آموزههای خود بوده (بال غربی در تسلط خلیفهی بغداد و فقهای حنفی و حنبلی ? بوده لذا صوفیان در بال شرقی آزادی عمل بیشتری داشتهاند).
"هرمان اته" خاور شناس آلمانی درباره شیخ ابوسعید ابوالخیر چنین آورده است: «وی نه تنها استاد دیرین شعر صوفیانه بشمار میرود، بلکه صرف نظر از رودکی و معاصرانش، میتوان او را از مبتکرین رباعی که زاییده طبع ایرانی است دانست. ابتکار او در این نوع شعر او دو لحاظ است: یکی آنکه وی اولین شاعر است که شعر خود را منحصراً به شکل رباعی سرود. دوم آنکه رباعی را بر خلاف اسلاف خود نقشی از نو زد که آن نقش، جاودانه باقی ماند. یعی آن را کانون اشتعال آتش عرفان [و] وحدت وجود قرار داد...»
به این ترتیب شیخ ما? سنت پسندیدهای را بنیاد نهاد که پس از او به همت عارفان دیگر ادامه یافت. کمتر عارف برجستهای را میتوان یافت که شعر لطیفی نسروده باشد از خواجه عبدالله انصاری گرفته تا علامهی طباطبایی. رباعی دیگری منسوب به شیخ را میخوانیم:
ای در دل من اصل تمنا همه تو
وی در سر من مایهی سودا همه تو
هر چند به روزگار در مینگرم
امروز همه تویی و فردا همه تو