اکنون میگذارم این محبت به سطح اید وقلب وتن وهستی ام را لبریز کند واز من بجوشد و به هر سو روان شود و دیگر بار چندین برابر به سوی
خودم باز گردد هر چه بیشتر این محبت را به کار میبرم ومیبخشم فزونی می یابد این خزانه لا یتناهی ست بخشیدن محبت به من احساسی
نیکو میببخشد زیرا تجلی شادمانی درون من است من خود را دوست دارم از این رو خانه ای راحت برای خود می افرینم خانه ای که همه
نیازهایم را بر می اورد و از زندگی در ان شادکامم اتاقها را از امواج محبت می اکنم تا هر کس به ان پا نهد ار جمله خودم این این عشق را
احساس کند واز ان نیرو گیرد من خود را دوست دارم پس به کاری دست میزنم که به راستی ازانجامش لذت ببرم شغلی که همه خلاقییت ها
را به کار گیرم با کسانی و برای کسانی که دوستشون دارم
از این رو نسبت به همه به شیوه ای مهر امیز رفتار میکنم زیرا میدانم هر چه از من اشکار شود چندین برابر به خودم بااز میگردد من خود را
دوست دارم از این رو گذشته را میبخشم و همه تجربه های گذشته را رها میکنم وازادم
من خود را دوست دارم پس کاملا در این لحظه زندگی میکنم و لحظه را به خوبی تجربه میکنم و میدانم که اینده ام درخشان و ایمن است و
اکنون تو را دوست دارم زیرا که تو بازتاب تفکرات خود منی منی که لحظه به لحظه ی زندگیم را با رویای تو زیستم تا در حقیقت زندگیم تو را بیابم
اری اکنون تو را یافتم و تو ای زیباترین ارزوی من تو ای زیباترین ارامش عشق درونی از دستت نمیدهم زیرا که تو خود منی و من تو...
ادمک اخر دنیاست بخند ادمک مرگ همین جاست بخند دست خطی که
تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند ادمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند ان خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو
تنهاست بخند
ااگر فردا پایان کار دنیا و اخرین روز ان بود باز هم من یک درخت سیب میکاشتم.
ان زمان که افتاب روز ارامش شب را در هم میشکند در مه صبحگاهی بال بگشا و روزی نو را به هماوردی فرا خوان اگاهی تازه ای از بودن دست
جهان را در دستهایت بفشر و گل لبخند بر لبانت بنشان چه باشکوست زنده بودن.
دنبالیک کلمه میگردم یک کلمه خاموش مانند یک بوسه که جمع کند همه کلمات را روی لب تو.
پیری به باد رفتن سالهای گذشته نیست بلکه سپیده دم خردمندی در شعور باطن است
بعضیها وارد زندگیمون میشوند و خیلی سریع میروند
بعضی برای مدتی میمانند و روی قلب ما رد پایی باقی میگذارند
و ما دیگر هیچگاه همان که بودیم نیستیم.